اشکهایم

تو چشام پره اشکه دیشب تو اون اتاق لعنتی سرد تا صب لرزیدم  

 

داره بارون میاد تااشکای من بیشتربریزن اما هیشکی نباشه حتی یه دست نوازش به

 

سرم بکشه تو این دنیا تنهای تنهام خیلی تنهام خیلی زیاد

غمی که خوب شدنی نیست

امروز همه ی عکسای عاشقانه ی گوشیمو پاک کردم دیگه عشق هیچ معنایی نداره

 

از اولم نبوده و نداشته فقط من خودمو به خواب زده بودم شاید از اولم می دونستم

 

فقط نمیخواستم قبول کنم شاید چون از شکست خوردن میترسم یه ترسی مث

 

جا موندن ترس جا موندن خیلی بده شاید بدترین ترس یا نه

 

ترس از تنها موندن ترس از نبودن عادتی که عشق نبوده چرا من نفهمیدم؟یا شاید فهمیدم اما

 

این ترسا ترس  از سرکوفت رسیدن به عشقی که تلاش کردم برای رسیدن بهش

 

 

اما نمی دونستم معنی دوس داشتنو نمی دونه چرا من نفهمیدم؟!

روزهای ابری دلم

چقد باید جنگید چقد باید خودمو آروم کنم که درست میشه اصلا چی باید درست بشه

 

چیزی که تازه دارم میفهمم اصلا نبوده چقد رویام بزرگ بود چقد پاش وایسادم جنگیدم

 

کی فکرشو میکردم برا چی دارم میجنگم  رویام خیلی بزرگ بود رویایی که حتی فکرشو نمیکردم

 

روزی تلخیش تمام اشکایی که حتی تاحالا نریختنو در بیاره

 

رویایی که فقط من ساخته بودمش اما توش پراز حرفای اون بود

 

حرفایی که نفهمیدم فقط عادت بوده عادت به گفتن هر روزه و هرساعت اما توش هیچی نبوده

 

 

مثه یه حباب که توش پراز رنگای قشنگه اما وقتی میترکه دیگه توش هیچی نیست رویای من

 

ترکیده..

آخ خدایا

آخ خدایا چقد دلم گرفته دلم گرفته خیلی دلم گرفته اما به کی بگم  طبق معمول قهره

 

دیگه کی هست که بخوام بهش بگم دلم گرفته ادما چقد زود عوض میشن چقد زود

 

حرفاشون دل دادگیاشون یادشون میره حرفای عاشقونشون یادشون میره طوری که

 

فکررمیکنی هیچوقت اون این حرفارو نزده نیاز دارم که با یه نفر حرف بزنم از دردام

 

بگم اما کی به کی باید بگم اونیکه قبلنا دردامو گوش میداد چقد دلمو سبک میکرد

 

اما تازه فهمیدم فقط گوش میداده فقط گوش میداده همین و بالاتر ازین هیچی نبوده

 

چقد خوبه که اینجا هیشکی آدمو نمیشناسه..

 

آیینه ام خوکرده با شام                 چشمی به فردایی ندارم

دردهای بی یاور

وقتی نبود من قصه هامومیزاشتم کنج دلم

 از تو دلم میفهمید

حالاهست

 من غصه هامو فریاد میزنم

اما نمیشنوه..

وقتی نبود تنهاییامو میزاشت رو دوششوبا خودش میبرد

حالا هست

دلش نمیخواد شونه هاش سنگینی کنه..

وقتی نبود میگفت هرچی که فقط تو بخوای

حالا هست

میگه  فقط هرچی که بقیه بخوان....

 

تنهایی شب

تنهایی یعنی محبتی که نیستو نبودش به دلت چنگ میزنه واشکاتو سرازیر میکنه

 

تنهایی یعنی اشکایی که تو تاریکی شب از چشمات سرازیر میشه

 

اما دستی نیست که اشکاتو پاک کنه

 

تنهایی یعنی دروغایی که بهت میگه و تو مجبوری باورشون کنی بااینکه میدونی

 

دروغن باورایی که اشک میشنو از چشات سرازیر میشن

 

باورایی که فقط چشات میفهمنشون

 

تنهایی یعنی شب پراز ستاره ای که تو تنهاترین ستارشی

 

تویی که یه روزی فکر میکردی میخوای تنهاییاتو وسط همین ستاره ها ول کنیو تو اوج خوشبختی باشی

تنها..

تنهایی شاید رفتن یک پرنده از کنج دیوار خانه ات باشد

 

تنهایی شاید خیال دور دوستی باشد که نیست

 

تنهایی شاید کوچ قلب شکسته ای باشد از آغوش پناهش

 

تنهایی شاید صدای بی صدای گریه های سینه ات باشد

 

تنهایی شاید

 

شاید اشک هایت باشند که میریزند درغم بغض هایت..