دلم تنهاست خیلی تنها نه خانواده ای نه یک دوست واقعی نه هیچکس هیچکس را ندارم

 

نه خانواده ی دیروز نه خانواده ی امروز من تنهام من هیچکس را ندارم دلم پر شده از غم های

 

ماندگار که بدجوری جا خوش کرده اند دلی که فکر میکرد دارد از غم خالی میشود دلم

 

یک جرعه محبت میخواهد حال دلم بداست خیلی بد روزهاو شب هایم غرق حسرتند

 

حسرت یک محبت واقعی حسرت یک دست مهربان مهربانیی که بی ادعا باشد که

 

بی قیدوشرط باشد که به ازای محبتش هیچ نخواهد که از هر اشتباه گذشته برایت میدان نبرد

 

نسازدوخود پیروز میدان شود من میدان جنگ نمیخواستم من درد نمیخواستم من

 

حسرت نمیخواستم من فقط عشق میخواستم من فقط آرامش واقعی میخواستم چرا برای

 

همه شیرین بود برای من زهر من فقط محبت میخواستم فقط معرفت میخواستم من فقط

 

 دلم یک واقعیت شیرین میخواست از همانهایی که جای لبخندظاهری روی لب هایت

 

دلت را بخنداند دلی که دیگر نمیخندد دلی که لبریز از درد شده دردهایی که حتی دیگر

 

با سرازیر شدن از چشمهایم آرامم نمیکند من فقط کسی را میخواستم که اشک هایم را بفهمد

 

که قلبم را بفهمد کسی که با من حرف بزند کسی که با من حرف بزند کسی که با من

 

حرف بزند حرف حرف حتی فقط حرف..آنقدر خیره میشوم به درودیوارها که حرف هایم را با آنها میزنم

 

 دلم یک شادی واقعی میخواهد شادی هایی که خیلی دورند دیگر حتی بلدنیستم شادی

 

کنم اما تا دلت بخواهد آه سرد از چشمانم میبارد تا دلت بخواهد برایت بغض دارم آنقدر اشک دارم

 

که دیگر دلت باران نخواهد..

 

دلم یک قلب بی حسرت میخواهد..